از تموم دنیا و دارو ندارش
شونه هات و کم دارم برای بارش
زخمیه خنجر زهر آگین یارم
تو که تازه اومدی تنها نذارم
به چشمام خوب خیره شو ببین چه پیرم
من و دریاب خوب من دارم میمیرم
دیگه حتی نایی نیست برای گفتن
خیلی وقته تو سکوت غم اسیرم
یک لحظه خوبی به من بده از من بگیر روح و تنم
برای یک لحظه خوشی به هر دری در میزنم
برگردون عمر رفتم رو حتی واسه یک ثانیه
دل خوش کنم حتی دو روز از من مگه چی باقیه؟
یک لحظه خوبی به من بده از من بگیر روح و تنم
برای یک لحظه خوشی به هر دری در میزنم
برگردون عمر رفتم رو حتی واسه یک ثانیه
دل خوش کنم حتی دو روز از من مگه چی باقیه؟
غربتم رو آشنایی کن بهارم
روزام و دریاب عزیز دور شد قطارم
تنها یک ثانیه عاشقی به جز این
هیچ توقعی از این روزها ندارم
یک لحظه خوبی به من بده از من بگیر روح و تنم
برای یک لحظه خوشی به هر دری در میزنم
برگردون عمر رفتم رو حتی واسه یک ثانیه
دل خوش کنم حتی دو روز از من مگه چی باقیه؟
یک لحظه خوبی به من بده از من بگیر روح و تنم
برای یک لحظه خوشی به هر دری در میزنم
برگردون عمر رفتم رو حتی واسه یک ثانیه
دل خوش کنم حتی دو روز از من مگه چی باقیه؟
سلام شکیبا...
چه کردی با این بلاگت. آدم هر چی هم بخونه از شعرات سیر نمیشه...حفظ شدم اما سیر نشدم. یه چیزی میگم به حساب تملق و خود شیرینی نذار! باشه؟!...هم محیط بلاگت زیباست هم عکسای اون هم نوشته هایت. یه جورایی محشره.
به منم سر میزنی دیگه؟!! نه؟!!
تو گفتی کلبه ی فقیرانه اما کلبه ی تو خیلی هم مجلله...
قربونت
بابای
kheli matalebetoon zibast eisa joon movafagh bashi