~.~.~ کلبه ی فقیرانه من ~.~.~

~.~.~ بده دستات و به دستام تا با هم کلبه بسازیم ~.~.~ کلبه ای پر از من و تو از من و تو ما بسازیم ~.~.~

~.~.~ کلبه ی فقیرانه من ~.~.~

~.~.~ بده دستات و به دستام تا با هم کلبه بسازیم ~.~.~ کلبه ای پر از من و تو از من و تو ما بسازیم ~.~.~

من عشق می ورزم و نیش می خورم

روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند، تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را نیش زد.
مرد باز هم سعی کرد عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.
 رهگذری او را دید و پرسید : چرا عقربی را که نیش می زند نجات میدهی؟
مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من اینست که عشق بورزم.
 چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتاً نیش میزند؟
 
عشق ورزی را متوقف نساز. لطف و مهربانی خود را دریغ نکن، حتی اگر دیگران تو را بیازارند.
 
 
 
 
نظرات 1 + ارسال نظر
مصطفی سه‌شنبه 31 مرداد 1385 ساعت 05:15 ب.ظ http://bitochesazam.blogfa.com

salam khobi aziz mamnon ke veblageto baram send kardi vaghean ziba va ghasahange moafagh bashi

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد