~.~.~ کلبه ی فقیرانه من ~.~.~

~.~.~ بده دستات و به دستام تا با هم کلبه بسازیم ~.~.~ کلبه ای پر از من و تو از من و تو ما بسازیم ~.~.~

~.~.~ کلبه ی فقیرانه من ~.~.~

~.~.~ بده دستات و به دستام تا با هم کلبه بسازیم ~.~.~ کلبه ای پر از من و تو از من و تو ما بسازیم ~.~.~

<<خداحافظ همین حالا>>

Image hosting by TinyPic

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده ست

نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده ست

خداحافظ واسه اینکه نبندیم دل به رویاها

بدونیم بی تو و با تو همیشه رسم این دنیاست

خداحافظ

خداحافظ

همین حالا

خداحافظ

خداحافظ همین حالا

همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمهام

خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید

به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید


من عشق می ورزم و نیش می خورم

روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست و پا می زند، تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را نیش زد.
مرد باز هم سعی کرد عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب بار دیگر او را نیش زد.
 رهگذری او را دید و پرسید : چرا عقربی را که نیش می زند نجات میدهی؟
مرد پاسخ داد: این طبیعت عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من اینست که عشق بورزم.
 چرا باید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتاً نیش میزند؟
 
عشق ورزی را متوقف نساز. لطف و مهربانی خود را دریغ نکن، حتی اگر دیگران تو را بیازارند.
 
 
 
 

دوستت دارم

دوستت دارم
 نخستین نگاهی که مارا به هم دوخت........
نخستین سلامی که درجان ما شعله افروخت
نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی خوش آشنایی سپرد  و به مهمانی عشق برد
 پر از مهر بودی....پر از نور بودم
همه شوق بودی....همه شور بودم
خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم........در رازی نهفتیم
چه خوش لحظه هایی که می خواهمت را به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم
دوستت دارم
دو آوای تنهای سرگشته بودیم رها در گذرگاه هستی..........
به سوی هم از دورها پرگشودیم چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم.......
چه خوش لحظه هایی که در هم دریدیم چه خوش لحظه هایی که در پرده ی عشق......
چو یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم چه شبها، چه شبهایی که همراه حافظ.......
در آن کهکشان های رنگین در آن بی کرانهای سرشار از نسترن
 یاس و نسرین ز بسیاری شوق و شادی نهفتیم .
دوستت دارم
تو با آن صفای خدایی.....تو با آن دل و جان سرشاراز روشنایی....
از این خاک دور بودی من آن مرغ شیدا در آن باغ بالنده در عطر و رو یا بر آن شاخه های فرا رفته
تا عالم بی خیالی چه مغرور بودم....چه مغروربودم من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم.....
.من و تو به سوی افق های ناآشنا پرکشیدیم من و تو ندانسته و دانسته......
رفتیم و رفتیم و رفتیم چنان شاد، خوش،گرم، پویا......
که گفتی به سر منزل آرزوها رسیدیم دریغا!
دریغا ندیدیم که دستی در این آسمان ها چه بر لوح پیشانی ما نوشته است
دریغادر آن قصه هایی وغزل ها نخواندیم.......
که آب و گل عشق با هم سرشتست فریب و فسون جهان را......
تو کر بودی ای دوست....من کور بودم از آن روزها آه عمری گذشت ست
من و تو دگرگونه گشتیم.......دنیا دگرگونه گشتست
در این روزگاران بی روشنایی....
در این تیره شبهای غمگین که دیگر ندانی کجایم ندانم کجایی چو با یاد آن روزها می نشینم.....
چو یاد تو را پیش رو می نشانم
دل جاودان عاشقم رابه دنبال آن لحظه هامی کشانم سرشکی به همراه این بیت ها می فشانم
 دوستت دارم.
 
                     

<< تنها >>

 

چه سخت است در میان جمع بودن

اما در گوشه ای تنها نشستن

 

<<<دلم گرفته است>>>

ســلام
امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب میکشم
چراغ های رابطه تاریک اند
چراغ های رابطه تاریک اند
کسی مرا به افتاب معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است
پرنده مردنی است